Monday, September 8, 2014

Funny


ﺗﻮ ﮐﺎﻓﻰ ﺷﺎﭖ ﭘﺴﺮﻩ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺭﻭ ﺩﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ...
ﻣﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﯾﮑﻰ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﺍﻭﻥ ﯾﮑﻰ ﺩﺳﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺍﺻﻸ ﺧﻨﺪﻩ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﻣﻠﺖ ﺑﻪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﻰ ﻣﯿﺨﻨﺪﻧﺎ 
&&&&&&&٪٪٪٪٪٪٪&&&&&&&&&&&&

به راننده تاکسی پول دادم

برگشت گفت یه نفری؟؟ گفتم خیلی وقته....

گفت خفه شو بابا خورد بده پول خورد ندارم 
&&&&&&&٪٪٪٪٪٪٪&&&&&&&&&

پسر :عشقم کجایی
دختر :سرما خوردم. خونه ام اصلا حالم خوب نیست تو کجایی؟
پسر: من تو پارکم پشت سرتم. از اونی که بغلش کردی فاصله بگیر اون هم سرما نخوره.....

&&&&&&&&٪٪٪٪٪٪٪&&&&&&&&
تو خونه ما همه اتفاق نظر دارن من مسلمون نیستم با این حال هر وقت مادرم میگه یه مسلمون بره نون بخره همه با انگشت منو نشون میدن !
&&&&&&&&&&&&٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪&&&&

نشد من به یکی بگم دیشب دو ساعت خوابیدم
نگه بابا تو که خوبی من کلا یه ربع خوابیدم!!!!
عاشق این حس رقابتی هفت هزار ساله ی پارسیانم!

 یعنی تو هر زمینه ای تا ثابت نکنن از تو بدبخت ترن ولت نمیکنن 
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

تنـــــهــــــا کاربرد تحصیل در ایـــــــران
.
.
.
.
.
.
.
بستــــنِ در دهــــــن مـــــــــردم

&&&&&&&&٪٪٪٪٪٪&&&&&&&&&

منتظر کسی باش که حتی درساده ترین لباس و قیافه هم بودی ، تو رو به همه نشون بده و بگه این دنیای منه....!

.
.
.

 * * * * * * * * * * * *  

مزرعه را موریانه خورد....
.
.
.
.ولی ما برای گنجشکها مترسک ساخته ایم!!!
.
.
.
لعنت به این حماقت....!!!

 * * * * * * * * * * * *  

دیگه با عروسکام بازی نمیکنم!بزرگ شدم واسه خودم عروسکی شدم از بس که بازیم دادند....

 * * * * * * * * * * * *  
 

برو!ترس از هیچ چیز ندارم چون میدانم کسی به اندازه من دوست نداشت ...کسی مثل من تحمل بی محلی هایت را ندارد!...برو!
ترس برای چه؟روزی میرسد که نگاه نمی اندازی به روی کسانی که بخاطرشان من را از دست دادی...

 * * * * * * * * * * * *  

ساده میگذرم بلند میخندم ن اینکه دلخوشم!ن اینکه شادم و از هفت دولت آزاد!مدت طولانی شکستم روحم بزرگ نیست!میخندم ک جای زخم هایم را نبینند

 * * * * * * * * * * * *  

به مردم این شهر نگو غلامتم ساده اند!باور می کنند تو را می فروشند....

* * * * * * * * * * * *  

خدایا :به جبر هم ک شده مرا سر به زیر کن خیر ندیدم از این همه اختیار

* * * * * * * * * * * *  


در قطار زندگی مواظب خودت باش !روزگاریست که "ریز علی ها"قطار را فدای یک پیراهن میکنند...!!!

 * * * * * * * * * * * *  

آنان ک زندگی را بستری از گلهای سرخ میدانند همیشه از خارهای آن شکایت میکنند

* * * * * * * * * * * *  

نمی آیی ببینی که با رفتنت تمام زنانگی ام چه مردانه کنار آمده ام

 * * * * * * * * * * *  

تو رو دوست داشتن اگر خطاست به تکرار باران خطا میکنم

 * * * * * * * * * * * *  

دلم از ظلمت دلها گرفته از این بی مهری دنیا گرفته نمیدانم بخندم یا بگیریم دلم اندازه ی دنیا گرفته

من ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ﺍﺯ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﻬﺎ....

ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ﺍﺯ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﻬﺎ ... 

ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﺩﺍﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺗﻮﺿﯿﺤﯽ ﺭﻫﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ 

ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺎﯼ ﺩﺭﺩ ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺮﺣﻤﺎﻧﻪ ﻗﻀﺎﻭﺗﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ... 

ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻗﻬﺮﺷﺎﻥ ... ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ... ﻗﺪﺭﺷﻨﺎﺱ ﻣﺤﺒﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﻃﻠﺒﮑﺎﺭ ﻣﺤﺒﺘﺖ ... 

ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﺮﺵ ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺳﺨﺖ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻨﺖ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ... 

ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺭﻧﮓ ﻋﻮﺽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ... 

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﻔﯿﺪﻧﺪ، ﻓﺮﺩﺍ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﯼ، ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍ ﺳﯿﺎﻩ ... 

ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺁﺩﻣﻨﺪ ... 

ﭼﯿﺰﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﺪﺍﺩ ﺭﻧﮕﯽ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺑﭽﮕﯽ ﻣﺎﻥ !! ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ ... ﻫﺮ ﺭﻧﮓ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ